صدای ما

بازگشت به صفحه اول

 
     

 

 موقعیت جنبش جمهوری خواهی در شرایط سیاسی  ایران

 متن سخنرانی مهرداد باباعلی*

٢٨ فوریه ٢٠٠٤

 

با تشکر از کمیته دفاع از آزادی و دمکراسی در ایران و با تشکر از همه شما که در اینجا حضور به هم رساندید  برای اینکه در این بحث مربوط به جمهوری خواهی شرکت کنید.

با یک مقدمه کوتاه بحثم را ادامه خواهم داد. همانطور که در معرفی خودم ذکر کردم من یکی از امضا کنندگان بیانیه جمهوری اسلامی، جمهوری لائیک و جایگاه ما هستم که  این بیانیه  در خرداد 1380 منتشر شد. در اینجا من بعنوان نماینده جمع پاریس  یا هر جمع دیگری صحبت نمی کنم بلکه نقطه نظراتم و عقاید شخصیم  را بیان میکنم و تنها در اینصورت است که میتوانم به تمامیت ایده هایم وفادار بمانم و به این عنوان هم هست که اشاره شده در معرفی نامه ام به دو مقاله ای  که ذکر شد.

نکته دیگری که می خواستم خدمتتون عرض کنم قبل از شروع بحثم در مورد موقعیت جمهوری خواهی در شرایط سیاسی ایران لازم می بینم که این مسئله علیرغم حدت و شدت سیاسی که دارد این موضوع را از یک بعد تاریخی و از یک نگاه تطبیقی بررسی کنم و یک مقداری از فضای موجود فاصله بگیرم و یک نگاهی بیاندازم به این که جنبش جمهوری خواهی در ایران با تحولات مربوط به جنبش جمهوری خواهی  در قیاس با اروپا چه مسیری را طی کرده است. چه مختصات و خود ویژگی هایی دارد و در ارتباط با این خود ویژگی های جنبش جمهوری خواهی بطور کلی در ایران به شرایط سیاسی روز رجوع کنم. بنابر این پیشاپیش اعلام می کنم که من بحثم  صرفا بعد شرایط سیاسی حاد امروز نیست بلکه بیشتر بعنوان  کسی که نظاره گر است و برداشتهای خودش را از این تحول تاریخی  ارائه می دهد. بعبارت دیگر بعنوان یک روشنفکر سعی می کنم ارائه بدهم.

 برای اینکه بحثم روشن بشود تلاش می کنم دو مطلب را که بکرات در این سخنرانی از آنها استفاده می کنم تعریفی بدهم تا بعدا مجبور نشوم دوباره و دوباره و سه باره به توضیح این دو نکته برگردم. این دو نکته یکی اصطلاح جمهوری است  و یکی اصطلاح لائیسیته یا سکولاریسم. بدون اینکه وارد جزئیات بشوم تعریف خودم را از جمهوری  ارئه میدهم.

من از جمهوری فکر و اندیشه ای را می بینم که توسط افلاطون در عهد عتیق پخش شد در مقابل نظام سلطنت و حکومت قشر اشراف و در سده های میانی بویژه در ایتالیا پا گرفت بصورت جمهوری های مختلف در شهرهای مختلف وکه بهترین نمونه اش جمهوری ونیز  و جمهوری فلورانس بود و سپس بعد از شکل گرفتن آبزولوتیسم ( حکومت سلطنت مطلقه ) در مقابل آن قرار گرفت و انقلابات متعددی را از 1789 در فرانسه بدین سوی و بویژه  از 1848 در کل اروپا در پی خود داشت که نتایجش بعد از جنگ جهانی دوم گسترش پیدا کرد.این شکل جدید  و  معاصر جمهوری مد نظرم است. که امروزه نزدیک به 200 سال از تاریخش گذشته و بصورت مبانی  فکریش در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده و این شکل جمهوری در واقع دو مختصه اساسی دارد. یکی تفکیک قواست، قوه مقننه، مجریه و قضائیه در این شکل از جمهوری تفکیک شده اند بر خلاف نظام اتوکراسی ( حکومت خودکامه مطلقه،  سلطنتی) ...... که درش قوه مجریه و مقننه از هم تفکیک ناپذیرند و دستورات شاه عین فرامینی هست که باید به اجرا برسند و در شرایطی که  قوه قضائیه فاقد استقلال بود و در جمهوری باید قوه قضائیه استقلال پیدا بکند. پارلمان بنابر این یا دمکراسی از محورهای اصلی اش است و حق رای عمومی از مبانی آن. البته در تاریخ جمهوری یکروزه بدست نیامد و من سرتون رو  در مورد تاریخش درد نمیاورم، فقط می خواهم اشاره بکنم  که در حق رای عمومی ملاک  نه میزان تحصیلاته و نه میزان مالکیت در دادن رای و وجود یک رشته از آزادی های سیاسی به بهترین وجه در اعلامیه حقوق  بشر ذکر شده است که آزادی بیان ، عقیده، اجتماعات و آزادی احزاب سیاسی و دیگر آزادیها برای اجتماعات مدنی است. در کشور ما هم این ایده جمهوری  وجود داشته است، شکل دادن به مجلس، مجلس های ایالتی و ولایتی از خواستهای عمده مردم ایران بوده، از صدر مشروطیت که اول با یک سلطنت مشروطه آغاز شد تا بعدا که در دوره مصدق تا مجلس هفدهم و بعد از آنهم در دوره محمدرضا شاهی که هرگز آزادی مجلس نبود تا برسیم به دوره کنونی یعنی مجلس هفتم که یک نمایشی، یک مضحکه  ای از انتخابات است. در همه آنها مشهود است که خواست مردم ای ان بوده که دمکراسی داشته باشند. در ایالات و ولایات و همینطور خواست مردم بوده که عدلیه داشته باشند در صدر مشروطیت، قوه قضائیه شان مستقل باشد. این بود خواست کانون وکلا، همیشه در دوره رژیم شاهنشاهی و امروزه هم با وجود قاضی مرتضوی ها این خواست نه تنها از اهمیتش کاسته نشده بلکه ابعاد ویژه ای پیدا کرده  و استقلال قوه قضائیه یکی از خواستهای واقعی و عدالتجویانه و بررسی حقایق در ایران است. تفکیک قوه مقننه و مجریه در ایران هم یکی از آنهائیست که اساس و مبنای فکر مشروطه  در نزد مصدق بود و شاه را دعوت به این میکرد که سلطنت کند و نه حکومت و این دیگه البته در جمهوری به معنای واقعی کلمه است برای اینکه پیشنهاد موروثی را به رسمیت نمی شناسد. این تعریف من از جمهوری است و به این معنا از جمهوری صحبت میکنم.

تعریفم از لائیسیته و سکولاریسم را هم خیلی سریع میگویم. بین این دو مفهوم تفاوتهای زیادی است. بین لائیسیته و سکولاریسم که در کشورهای موسوم به قانون عمومی ( کمون لاو)، قانون متکی به عرف و سنت هست رایج شده و من از لائیسیته این را می فهمم که دین از دولت، از همه قوای دولت جدا میشود و در واقع احکام شرعی مبنای قانونگذاری نیست. مذهب رسمی لغو میشود و همینطور مذهب در آموزش و پرورش  دخالت نمی کند. اما این به این معنی نیست که دین باوران، همه ادیان و مذاهب از آزادی عقیده شان برخوردار نباشند و نتوانند در سیاست دخالت کنند. بنابر این جدائی دین از دولت بنظر من مترادف جدائی دین از سیاست نیست.

پس از این مقدمه در تعریف این دو مفهوم  بحثم را ارائه میدهم.

1/ خودویژگی جنبش جمهوری خواهی در ایران چه هست؟

در این بخش سعی می کنم رابطه جنبش جمهوری خواهی در ایران و سکولاریسم یا لائیسیته را طرح بکنم و بگویم چرا در کشور ما در شرایط امروز مسیر و کانال جمهوری خواهی  از طریق لائیسیته میگذرد. این در همه دنیا بوده است و نشون خواهم داد که مسیری که در غرب طی شده کلا با مسیر ما متفاوته و این تفاوت مسیر، مهر خودش را بر تمامی تاندانس ها و نحله های جمهوری خواهی میزند. در همین بخش تلاش می کنم که رابطه جمهوری خواهی  را با دین باوران لائیک یا اصلاح طلبان حکومتی هر دو آنها تعریف کنم. بخش دوم بحث من برخواهدگشت به رابطه فکر جمهوری خواهی  در ایران  و نحله های سیاسی گوناگون بویژه دو نحله از سه نحله اصلی که در جنبش جمهوری خواهی هستند. یک چپ جریاناتی که به عدالت اجتماعی و سوسیالیسم باور دارند و دو ملیون دمکرات، کل تاندانس هایی که از نهضت ملی ایران و بعبارتی از نضهت مصدقی در واقع الهام گرفتند. به دین باوران لائیک که خانواده سوم این حرکت هستند نمی پردازم چون آنرا در همان بند اول به آن می پردازم.  تمام بحث من برمیگردد به رابطه  جنبش جمهوریخواهانه با جنبش لائیسیته و عدالت اجتماعی، این سه محور در واقع مبنای بحث امروز من خواهد بود و در این ارتباط به نتیجه گیری خواهم رسید.

خود ویژگی جنبش جمهوری خواهی  در ایران چه هست؟ ما زمانی می توانیم جنبش جمهوری خواهی  را بفهمیم که یک نگاهی حتی اجمالی به تاریخ جنبش جمهوری خواهی  و لائیک در غرب بیاندازیم. اگر نگاهی به غرب بکنیم یک چیزی توجه ما را جلب می کند.  تقریبا از زمان امپراطوری رم و تسلط مسیحیت و شکل گرفتن امپراطوری مسیحی  وبعد از جنگ های صلیبی و سقوط این امپراطوری شاهد آن هستیم که دولت های مرکزی لااقل تا قرن 18 شکل نگرفتند. اولین باری که دولتهای غرب، دولت های متمرکز غربی در واقع پا می گیرند با قرارداد  وستفالی در سال 1648 است که حاکمیت دولت یا مصلحت دولت برسمیت شناخته می شود ولی تا قرن هجدهم تا شکل گرفتن سلطنت مطلقه در واقع شما شاهد این هستید که در تمامی اروپا حکومت های محلی ، حکومت های پرونسیال هست. حکومت مرکزی  مقتدر وجود ندارد. چه چیزی پس حکومت را ا داره میکند؟ چه چیزی مرکزیت میدهد؟ سامانه حکومت چیست؟ دستگاه کلیسا، کلیسا وحدت بخش اراده کشورهای مختلف و سیستم اروپائی است. مفهوم مسیحی در واقع امتی که ما در شرق داریم برای اسلام، مسیحی است. مبنای ساخت جامعه و باصطلاح اداره امور است. دولت مرکزی در کار نیست، نه ارتش و دیوانسالاری  ثابتی است و نه دستگاه حکومتی متمرکز. شکل گرفتن جنبش سکولار یا لائیک مقدم بر جمهوری در غرب شده ، به چه معنی؟ اولین نکته  این است که این عدم تمرکز با رشد سرمایه داری باعث میشه که یواش یواش حکومت های مرکزی پا بگیرند که اولین رقیبشان کلیساست. بنابر این زورآزمائی آغاز میشود در ناریخ غرب بین سلطنت مطلقه با کلیسا، بین امپراطوری با کلیسا و اگر اصطلاحشان را نگاه کنیم جدائی دولت است از دستگاه مذهبی، در رابطه با ما برعکسه یعنی دستگاه مذهبی باید خودش را از دولت تفکیک کند و نه دولت از دستگاه مذهبی. به چه معنی ، به این معنی که دولت میخواد یواش یواش قانونگذاری را در دست بگیرد، حکومت مرکزی را تشکیل بدهد و کلیسا را عقب بنشاند. این رقابت و این زورآزمایی تدریجا منجر می شود به دو مصلحت.

 مصلحت دین و مصلحت دولت، مصلحت دولت یعنی ایجاد یک حکومت مرکزی، ایجاد شهروندی یا حقوق شهروندی، ایجاد قلمروئی که دیگر مبنایش مسیحی بودن نیست، مبنایش تابعیت از یک کشور است. این شهروندی یا حقوق شهروندی در سه مرحله بطور کلی طی میشود. مرحله حقوقی، مرحله سیاسی و مرحله اجتماعی. این 3 مرحله را یکی از جامعه شناسان انگلستان بنام توماس مارشال از همدیگر تفکیک کرده است. مرحله اولیه یا مرحله حقوقی و قضائی، مرحله ای است که برابری همه در برابر قانون برسمیت شناخته می شود، قوه قضائیه

انحصارش در دست دولت قرار می گیرد، مرحله دوم شهروندی سیاسی یا جنبش حق رای عمومی، مرحله ای است که در آن همه خودشان را عضو یک کشور در سطح ملی می دانند و مرحله سوم یا شهروندی اجتماعی بسیار متاخر است و بعد از جنگ جهانی دوم با نیو دیل  روزولت و دولت رفاه پایه می گیرد که دولت در واقع در زندگی اجتماعی می تواند کمک های ویژه ای بکند به آحاد کشور و حقوق اجتماعی را تامین کند. چه در زمینه نیروهای اجتماعی و ..... بنابر این تفکیک می کند دولت خودش را از کلیسا، از قدرت کلیسا و این کدام دولت بود؟ امپراطوری، سلطنت، بعد از این است که جمهوری خواهی معنی پیدا می کند. جمهوری خواهی خودش را در ضدیت با سلطنت مطلقه تعریف می کند  و نه در ارتباط با سکولاریسم. سلطنت مطلقه  در درجه اول خودش را با دستگاه کلیسایی جدا میکند و بعدا جمهوری خود را  از سلطنت مطلقه. به چه معنی؟ به این معنی که جمهوری خواهان می گویند سلطنت مطلقه مبتنی است بر تلفیق قوه مقننه و مجریه و ما تفکیک آنرا می خواهیم ، سلطنت مطلقه از پارلمان و نهادهایی که در آن تعریف بشود اجتناب می کند و ما آنرا می خواهیم. می خواهم بگویم که در غرب جنبش جمهوری خواهی به جنبش سکولار تاخر دارد.  اما در ایران چه گذشت؟

در ایران ما شاهد روندی معکوس هستیم، حکومت مرکزی مدتها قبل از اینکه اساسا شیعه شکل بگیره وجود داشته است. از زمان شاه عباس که دستگاه شیعه شکل می گیرد، حکومت مرکزی در ایران جای خودش را داشته است. من وارد تاریخ حکومت  مرکزی نمی شوم فقط یک نکته را بگویم.  در ایران هرگز دستگاه شیعه نسبت به حکومت مرکزی در ایجاد سامانه دولت و اتحاد اداری و نظامی کشور نقش فائقه نداشته است، و همواره  حکومت مرکزی قوی بوده و دستگاه شیعه حداکثر کاری که می توانست بکند این بوده که تقویت کند حکومت سلطان را و دستگاه شیعه هم به این اکتفا می کرده که شاه عادل باشد، شاه عادل شاه مسلمین، شاهی بوده که در واقع میپرورانده رعیت راو میپرورانده صاحبین مذهب را.

تمام تاریخ مذهب را از دوره بعد از مشروطیت در نظر بگیریم رابطه اینطور است. دستگاه سلطنتی است و در مقابل دستگاه سلطنت اگر روحانیتی هست، روحانیت می خواهد در شکاف بین مردم و سلطنت جایی برای خودش پیدا کند. مکمل باشد نفوذ را در میان مردم و نگذارد مردم تقابل بکنند با شاه عادل و این را در عین حال اهرمی می کند در برابر مردم. در اینجا مذهب هم از زمان رضا شاه به این طرف مرزهای خودشو با سلطنت دارد، قدرت خودش را دارد، از آنطرف چه می خواهد در واقع هر جا سلطنت ضعیف میشود، سربلند می کند. نظیر سالهای بیست تا سی و دو وقتی رژیم شاهنشاهی ضعیف است که آیت الله کاشانی نقش دارد در سرکوب کردن حکومت مصدق، در کودتای علیه مصدق با سلطنت همنوا و همصدا می شود. با شعارش حتی در بیانات خمینی در مسجد اعظم قم وقتی که میخواهد شاه را مخاطب قرار بدهد، شاه عادل می خواهد، سلطان عادل، سلطان اسلام پناه می خواهد. از سالهای 20 تا 32 شاه ضعیف است  و این روشش است، وقتی شاه با اصلاحات ارضی قوی میشود دوباره جای اسلام باید برود بعنوان دین دولتی، اوقاف باید تسلط پیدا کند بر درآمد های مذهب. بنابر این مذهبیون در این دوره چه می خواستند؟ مستقل بمانند از دولت. تا ایده بعد از خرداد 42 که از نظر مذهبیون یک انقلاب است در تزشان، خواهان دولت مذهبی می شوند. درست پروسه معکوسی است که ما در غرب می بینیم.

با انقلاب بهمن و تضعیفی که نظام سلطنت پیدا می کند و سرنگون می شود ، اولین بار است که نه تنها مذهب استقلال کامل پیدا می کند، قوی می شود، بلکه حاکم بر دولت، کاری را می کند از بدو انقلاب که شکست پروژه مذهب را در ایران داشت. اینبار شاه نبود که می گفت باید دین بیاد زیر نگین دولت، خود مذهبیون میایند با گرفتن دولت و دین دولتی تشکیل می دهند. جنبش جمهوری خواهی ما اگر تاریخ جدیدش را در نظر بگیریم بویژه بعد از شکست حکومت مصدق متعاقب کودتای 28 مرداد، ایده   جمهوری خواهی  بعد از به بن بست رسیدن سلطنت مشروطه  دوباره پا می گیرد. جنبش ج خ  در ایران ما در وحله اول امروزه خودش را با چه چیزی مقابل می بیند؟  نه با سلطنت مطلقه بلکه با جمهوری اسلامی. من اگر بخواهم در یک جمله بگویم، مسیری که از  جمهوری اسلامی تا امروز در زمینه رابطه دین و دولت اتفاق افتاد چه بود؟

باید بگویم که عبارت بود از تبدیل شدن دین به یک مقام دولتی و اولین رفورم های اصلی در فکر دینی را خود جمهوری اسلامی ایجاد کرد و شخص خمینی. اصلاح طلب به معنی واقعی  در ساختار مذهبی خود خمینی است با پیام و فرمان 8 ماده ایش  که اساس آن چیست؟ احکام ثانویه ارجحیت دارد بر فرامین مذهب، مصلحت نظام اولویت دارد بر مصلحت دینی. همین  منطق با منطق تعدیل ساختاری آقای رفسنجانی و پراگماتیسم وی تنظیم می شود. مصلحت نظام باید اساس باشد. قانون اساسی باید تاکید بکند بر حکومت اسلام، حکام اسلامی باید تاکید بکنند بر مصلحت نظام. بر این مبناست که جانشین خمینی فردی است بنام خامنه ای که منطق حکومت را دارد، منطق آقای خاتمی هم همین خط اصلاحات است و مصلحت دولت  است که ادامه میدهد، چگونه باید مصلحت نظام اسلامی بعد از دوره جنگ در واقع پیش گرفته بشود. اصلاح طلبان، به مبنای  دوم خرداد اگر شما دقت کنید، 2 خرداد اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری، دو دوره انتخابات ریاست جمهوری و مجلس ششم مبنایش چیست، مبنایش اینست که ملت به ولایت  مطلقه فقیه نه گفتند. طرح اصلاح طلبان حکومتی با پیروزی آنها در این دوره های انتخاباتی بود که بجای ولایت مطلقه  فقیه، ولایت مشروطه فقیه را مطرح کردند. من تاکید می کنم که مردم در 2 خرداد به کل جمهوری اسلامی  نه نگفتند. به ولایت مطلقه فقیه نه گفتند، یعنی به جناح ناطق نوری.

دوره ای که از آنجا آغار می شود و 6/7 سال اخیر ادامه دارد تا مجلس هفتم، دوره ای است که پروژه ولایت مشروطه فقیه مطرح می شود که دوباره رجعت به پذیرش این واقعیت است که دولت و دین باید از هم استقلال پیدا کنند و نه جدا بشوند. دین دولتی نداشته باشیم، تمام پروژه اصلاح طلبی که بر مبنای دمکراسی اسلام است، خط توسعه دمکراسی آقای خاتمی است. ایجاد تفاوت و فاصله گرفتن بین نهاد دین و دولت است. اینرا منتظری بسیار روشنتر بیان کرده است. چیزی که بوسیله  مجلس هفتم آشکار شد. رای مردم اولا در نهم اسفند سال پیش  و بعدا  اول اسفند بوده که نشان می دهد پروژه ولایت مشروطه فقیه نه بهش گفته شد. و شکست خورد. نمیشود اسلام و دمکراسی را آشتی داد و نمیشود جامعه مدنی را با اسلامیت پیوند داد. رای مردم در انتخابات مجلس هفتم این بود که مشکل ما نظارت استصوابی نیست. از مجلس ششم که اکثریت به دست اصلاح طلبان افتاد، یک حکم حکومتی کافی بود تا هیچ قانونی در رابطه با مطبوعات به تصویب نرسد.آنچیز که اهمیت دارد این نیست که نظارت استصوابی لغو بشود، اینکه نظام اسلامی  با امتیازات روحانیت شیعه تا زمانی که مستقر است، انتخابات نمیتواند نقش  و اثری داشته باشد. بنابر این حتی اگر نظارت استصوابی برداشته شود، تا زمانی که قدرت ولایت فقیه بر جای خود باشد، معنی و مفهومی نداره نهادهای انتخابی. او هست، شورای نگهبان است و دیگر نهادها هستند که سرنوشت کشور را تعیین می کنند. نه بزرگ مردم در مجلس هفتم، نه به کلیت نظام جمهوری اسلامی  است،  یعنی نه تنها به ولا یت مطلقه فقیه  نه گفته شد بلکه به ولا یت مشروطه فقیه هم نه گفته شد. جمهوری اسلامی از درون اصلاح پذیر نیست. این اولین تکته ای بود که من می خواستم بگویم. رابطه جمهوری خواهی با لائیسیته در ایران. جمهوری خواهی در ایران از کانال لائیسیته گذشته و میگذرد و بهمین دلیل اصلاح طلبان حکومتی جز فریب و دروغ و ضدیت با اخلاق در سیاست را نمی توانند برای مردم به ارمغان بیاورند. چیزی جز پشت کردن به حاکمیت مرد م، چیز دیگری را نمی تواند برای مردم داشته باشد. این اولین نکته ای بود که من می خواستم خدمتتون عرض کنم بعنوان ویژگی مبارزه برای جمهوری.

دومین نکته مسئله جمهوری در میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی، الان همه نه گفتیم به جمهوری اسلامی، یکبار دیگر هم همه نه گفتیم در دوره شاه، انقلاب بهمن. چه چیز را نگفتیم؟ "آره" خودمان را نگفتیم و  تنها کسی که در میان ما آره روشنی داشت خمینی بود." استقلال آزادی جمهوری اسلامی"

چپ ایران یکی از مهمترین نیروهای سیاسی اجتماعی  ایران در آن دوره چه گفت؟ حاکمیت خلق شعارش بود، شعارهای دیگری هم بعد از این دوره داریم " جمهوری دمکراتیک خلق" بندرت انقلاب سوسیالیستی در اوائل انقلاب ایران بود، ولی  بعد ها و بویژه در سالهای اخیر ایده حکومت کارگری یا انقلاب سوسیالیستی هم مطرح شد. یک چیز را اما ما از چپ خودمان کمتر شنیدیم و آن مفهوم جمهوری است.

جمهوری به معنای نظامی منتخب بر مبنای انتخابات آزاد بر مبنای پارلمان و تفکیک قوا، جمهوری که دین و دولت از هم جدا هستند. این رو چپ نمی خواست به هزار و یک دلیل، یکی مفهوم آزادی بود. آزادی در مرحله اول محدود می شد به احزاب خلقی، به نیروهای خلق، ضد خلق نمی توانست از آزادی بهره مند شود. طرح و الگوی حکومت بیش از همه از مدل شوروی اقتباس می شد و بنابر این جمهوری شورائی جمهوری بود که بطور کلی یکی از مراجع رجوع بود و این در مقابل جمهوری دمکراتیک مطرح می شد در حالیکه در نوشته های لنین به هیچ وجه و در نوشته های انگلس هیچ وقت  جمهوری دمکراتیک نفی نشده است. انگلس همان بود که می گفت " من آماده ام در مبارزه برای جمهوری بمیرم" وقتی که در مبارزات سوئیس و فرانسه شرکت میکند. ولی در میان چپ ما به دو دلیل یکی بنظر من تجربه تاثیر چپ ایران از پوپولیسم، خلق گرائی، مفهوم آزادی عمومی برای همه برسمیت شناخته نمی شد و یکی هم دقیقا به دلیل همین خصلت خلق گرائی تاثیری که از استالینیسم و از الگوی شرق نوع شوروی داشت، اجازه نمی داد که واقعا مدافع جمهوری باشد. مشکلی را که ایجاد میکرد چه بود؟ مفهوم جمهوری را یتیم می کرد. چپ ایران که خواهان عدالت اجتماعی بود، از ایده جمهوری نمی توانست بطور روشن و واضح دفاع کند.طرف دیگر قضیه جمهوری خواهان ایران بودند، دقیق تر ملیون بودند. جبهه ملی بعد از کودتای 28 مرداد چه برنامه ای در مقابل خودش گذاشت؟ به چندین فراکسیون تبدیل شد. هنوز که هنوزه حتی امروز نتوانسته اند سر مفهوم جمهوری همه فراکسیون ها به توافق برسند.

بخشی از آنها که در واقع سلطنت مشروطه خواه بودن و کارنامه شان با حکومت بختیار بود. یک بخش دیگر از آنها خواهان جمهوری بدون آوردن نام جمهوری و ائتلاف همچنان با مشروطه اند، یک تعداد دیگر از جمهوری فقط رئیس جمهور را فهمیدند.  یعنی از تمام نهادهای انتخاباتی جمهوری فقط اینکه یک عده برگزیدگانی باشند و جمهوری را تشکیل بدهند و رئیس جمهور کشور داشته باشد، فهمیدند. خوب ما ضیاء الحق را داریم، جمهوری پاکستان را داریم. یک بخش معینی از بازماندگان جبهه وفادار به ایده دکتر فاطمی، وفادار به اینکه نمی شود راه تحول جمهوری در ایران پیش گرفته بشود بدون نزدیک شدن به عدالت اجتماعی. آنها چیز دیگری را گفته  اند. نمونه های اینها را ما در حرف های آقای کشاورز صدر ، علی اصغر حاج سید جوادی و یک بخش از ملیون ایرانی به این رسیده اند که مفهوم جمهوری که باید پاسداری بشود و به فحشاء کشیده نشود آنطور که در جمهوری اسلامی کشیده شده، باید با ایده عدالت اجتماعی نزدیک بشود.

من فکر می کنم مشکلی که ما طیف جمهوری خواهی  داریم در واقع سه خانواده بزرگی که در طیف ماست. طیف چپ با یک بازنگری به سنت های خودش و دوباره به اینکه جایگاه  جمهوری چیست و این بویژه با تحولات جهانی ، فرو ریختن دیوار برلین، تغییر نظامات سیاسی بعد از 1989 و 1991 پذیرش امروز، اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر بعنوان یکی از نقاط رجوع دهنده مرجع برای کل بشریت، تمامی اینها امکان داده که چپ به مفهوم دمکراسی بازنگری  مجددی داشته باشد. عنصر قوی که چپ داشته و باید از آن بعنوان تخم چشمش پاسداری کند، مفهوم عدالت اجتماعی است. بنابر این نزدیک شدن ایده ‍ جمهوری خواهی  در صفوف طرفداران عدالت اجتماعی از یک سو و در میان طیف ملیون با تمام مشکلات و دسته بندی های درون خود، آن بخش از ملیون که به ضرورت عدالت اجتماعی و به مسئله دمکراسی نه به شیوه ضیاء الحق و کرزائی نه سلطنت و موتلفین مشروطه که فعلا راجع به جمهوری اظهار نظر نمی کنند.  جمهوری خواهانی که زبان مشترک با چپ سعی می کنند پیدا کنند و قبلا هم در تاریخ بعد از 28 مرداد و سالهای  چهل این زبان را در چهره های  مختلفی داشتیم در تلاشهای مختلفی از جمله در احمدآباد تلاش مشترکی داشتیم. زبان مشترک برای نیروهای چپ و مبارز ایرانی برای اینکه بتوانند ملیون ایرانی دمکرات که بتوانند زبان مشترک پیدا کنند.

جایی که ایندو بهم نزدیک شوند، جمهوری خواهی  و عدالت اجتماعی بهم نزدیک شدند، آنجا پیروزی بوده و نمونه اش فرانسه است. اگر در فرانسه جمهوری خواهی توانست پا بگیرد برای اینکه جمهوری محل اشتراک بین ژاکوبن ها و ژیروندن ها محل اشتراکی شد بین ائتلاف آن بخش تهیدست جامعه که فقط جمهوری نمی خواست، جمهوری را بعنوان یک گام از مبارزه می خواست اما میخواست برای بیشتر از آن بجنگد. جهت گیریش برای برانداختن ستم بطور کلی بود که در مقابل سلطنت مطلقه باید همزمان برای به حداکثر رساندن دمکراسی تلاش کند و جمهوری را بیارد و از طرف دیگر آن بخشی از دمکرات ها که اهمیت عدالت اجتماعی را می فهمیدند و میدانستند که در آین مورد باید از حق رای عمومی دفاع کنند و نه فقط  حق رای برای صاحبان دانش و یا صاحبان مالکیت. این نزدیکی در جائی که به پیروزی رسید آینده چپ را تضمین می سازد. چپ ایران میتونه به خودش مفتخر باشه اگر بتواند یکی از ستون های اصلی سازنده جمهوری در ایران باشد و در عین حال پرچمدار استقرار استقلال سندیکاها و دیگر نهادها و مطبوعات و احزاب کارگری در ایران باشد.

در تمام کشورهایی که چپ و دمکراتها از هم قهر نکرده اند مثل ایران که تا امروز شکست پشت شکست بوده، دمکرات های ایرانی به اندازه کافی عدالتخواه نبودند و چپ ایران هم از جمهوری دفاع نکردند. آنجا که هردو از هم قهر کردند راه برای سلطنت و یا حکومت آخوندها هموار شده است، آنجا که از هم قهر نکردند و آشتی کردند، راه برای نزدیک شدن هموار شده است. من می خواهم بگویم که ائتلاف ایندو گرایش پاسخی هم میدهد به اون مسئله اولی که عرض کردم.

چه چیزی بعد از مجلس هفتم عمده شده است؟ در این 7 سال اخیر دو دوره حکومت خاتمی و مجلس ششم تمام دعوا بر سر دو روایت از مذهب بوده است. روایت دمکراتیک و روایت فقاهتی.

دعوا اما بین خودیها بود. آزادی حتی زمانی که غیر خودیها، لائیک ها را مورد حمله قرار می دادند و در زندان بودند از لائیک ها و حقوق لائیک ها دفاع نکردند. بعد از مجلس هفتم مرکز ثقل دعواها بر سر دو روایت از اسلام نیست. کدام روایت؟ از لائیسیته است. لائیسیته و بقیه و آن دین باوری میتواند حرف بزند که لائیک باشد. بنابر این  نه این تفسیر  یا آن تفسیر از اسلام، هر تفسیری که از اسلام داری موضعت را نسبت به لائیسیته اعلام کن!

بنابر این در زمانی که مسئله فردای جمهوری اسلامی بعد از مجلس هفتم طرح شد، نمی خواهم بگویم فردا قراره انقلاب در ایران بشود، می خواهم بگویم هر دو کارنامه امروز روشن است. هم کارنامه به اصظلاح اصلاح طلبان حکومتی با مجلس هفتم و انتخابات شوراها و هم کارنامه آن بخش از ولایت فقیه طرفدار ولایت مطلقه فقیه. امروز باید برای فردای جمهوری اسلامی اندیشه را در میان مردم برد. فکر کرد، اندیشید و بحث کرد. در این بردن اندیشه ایده جمهوری باز نقطه شروع ما لائیسیته خواهد بود و خوشبختی در این است که مبنا امروز نه این روایت یا آن روایت از اسلام بلکه اندیشه لائیک است. اندیشه لائیک میتواند به وسیع ترین شکلی گسترش پیدا بکند هر آینه که چپ های دمکرات و ملیون دمکرات در ائتلاف جمهوری و عدالت اجتماعی به رای مشترک دست یابند و بتوانند پرچم لائیسیته را دست خودشان بگیرند.

فرخنده باد این اتحاد.

 

---------------------------------------------------------------------------------------------

 * برگرفته از گزارشگران www.gozareshgar.com

برگزار کننده : کمیته دفاع از آزادی و دمکراسی در ایران(اتریش)

demokrasi9@yahoo.de

 

 

 

 

 
     

بازگشت به صفحه اول